ماجرای تجاوز تروریستهای النصره به زنان داعشی
به گزارش جهان نیوز، «در رقه بودم»، داستان «ابو زکریای داعشی» است که دل در گرو «داعش» می بندد و راهی سرزمین «شام» سفر می شود. اما یک سال بعد در می یابد، بهشتی که دنبالش بوده، جهنم واقعی است.خود را دامادی معرفی می کند که برای آوردن عروس اش راهی روستایی در نزدیکی مرزهای سوریه و ترکیه می شود تا با عبور از مرز به تونس باز گردد.
به طور اتفاقی در تونس با «هادی یحمد»، نویسنده تونسی آشنا می شود و شروع به تعریف یک سال زندگی در امارت اسلامی داعش می کند. «یحمد» خاطرات ابو زکریا را پس از تنظیم، به صورت کتابی چاپ و منتشر می کند. سر مرز از هویت واقعی اش جدا شده، هویت جدیدی می گیرد و پس از گذراندن مقدمات امنیتی و اطلاعاتی پای به رقه می گذارد. اولین نبردش تدمر بود، اما قبل از نبرد از بساط خوشگذرانی فیض برده بود که داعش در مناطق سیاحتی «طبقه» برای آنها تدارک دیده بود. از نبردهای شمال استان حلب و سقوط تدمر و زندگی در رقه و روابط حاکم بین عناصر داعش و تحولات بزرگ در شخصیت دوستانش که آنها را به حیوان های وحشی تبدیل کرده بود، می گوید. و حالا ادامه داستان: خیلی زود، آوازه بی رحمی و شقاوتش همه جا پیچید. هیچ کس مثل او نمی توانست از اسرا بازجویی کند و اعتراف بگیرد. شکنجه هایش حین بازجویی لرزه به تن همه می انداخت. به راحتی مردم عوام را تکفیر می کرد و تکفیر را بهانه غارت و چپاول اموال مردم کرده بود. همه را از دم تیغ می گذراند و ذره ای تردید به خود راه نمی داد. نیروهای امنیتی را وادار کرد، برای بستن پرونده اش خیلی زود وارد عمل شوند. همان نیرویی که خود پایه گذار اصلی آن بود و همان نیروهایی که از دید وی مرتد و کافر بودند، او را بازداشت کرده و گردن زدند. خیلی زود دریافتی در دل جریان تکفیر قرار گرفته ای. جریانی که از مسلمان بودن تنها نامش را با خود یدک می کشد. خود را در برابر سوال بسیار مهمی یافتی: «تو اینجا چه می کنی»؟ «پس این همه جوان تونسی را جان خود را در راه داعش از دست دادند»؟ در ادامه به خطابه های «ترکی بنعلی»، مقرب البغدادی گوش سپردی و کتاب هایش را خواندی. دریافتی بین این دو گروه در داعش گروه سومی نیز وجود دارد. گروهی که افراد ساده لوحی چون تو در آن جای می گرفتند. کسانی که دروغ بزرگ «جهاد در راه خدا»ی داعش را باور و ترک دیار کرده بودند. خیلی زود به دور باطل تکفیر در امارت اسلامی البغدادی پی بردی. باز به خانه اول برگشته بودی. به آن روزها که در تونس اسلام واقعی را جست و جو می کردی افتادی. اولین موضوعی که به ذهنت خطور کرد، عدم حضور در نبردها بود. اگرچه عاشق به دست گرفتن سلاح و مبارزه بودی. دریافتی آن نبردها بیش از همه تو را، روحت را، وجودت را، اعتقادات را و باورهایت را نابود کرده اند. پیش از آنکه موضوع را با دوستانت در میان بگذاری، دانستی آنها نیز همچون تو خط مشی داعش را ناصواب می دانند. مجازات کوچک ترین انتقاد از امارت مرگ بود. مخالفان و منتقدان شبانه ربوده و در داخل فرودگاه نظامی «کشیش» سر بریده می شدند. بی شک تنها شاهد این بخش از تاریخ ناگفته و نانوشته جنایات داعش این فرودگاه بود. تاریخی که تا ابد ممکن است، کسی از آن مطلع و آگاه نشود و نداند که داعش به دست خود فرزندانش را سر می برید. تونسی ها در راس عناصر داعش بودند که صلیب های کلیسای «البشاره» شهر رقه را به زیر کشیده و نابود کردند. همچنین در راس عناصر داعش بودند که مقبره های مسیحیان در شهر موصل را تخریب و نابود کردند و باز در راس عناصر داعش بودند که خواستار اجرای شرع و حد الهی در شهر الدانا بودند که اوایل بحران سوریه، به مهمترین کانون تجمع و حضور مهاجرین تونسی در کشور سوریه تبدیل شده بود. این موضوع خیلی زود موضع گیری داعش مقابل مهاجرین تونسی از جمله سرکردگان امنیتی و امرای شرع تونسی گروه را به دنبال داشت. بیم رسیدن این تونسی به رده های ارشد داعش موجب شد، بسیاری از آنها به دست خودِ داعش تصفیه شوند. «سنگ دلی و بی رحمی» توصیفی بود که داعش از تونسی ها داشت و به همین دلیل علی رغم اینکه تعداد زیادی را در این گروه تشکیل می دادند، اما هیچ گاه سمت های ارشد و مناصب مهم به آنها داده نمی شود. مثل همیشه از ماهیت نبرد و محل آن بی اطلاع بودیم. ما در بیابان های حومه استان «حماه» مستقر شدیم. از تدارکات اتخاذ شده که اغلب آنها را سلاح های سنگین تشکیل می داد، می شد به اهمیت و گستردگی این عملیات پی برد. نبرد بزرگ و بسیارسختی پیش رو داشتیم، چون برای رسیدن به ادلب باید از مناطقی عبور می کردیم که تحت کنترل ارتش سوریه و حاکمیت نظام این کشور بود، به ویژه محوری که پیشروی در آن برای کتیبه سیف الدوله مشخص شده بود. فرمانده کتیبه حین توضیحات، افشا کرد که عناصرامنیتی و اطلاعاتی بار اصلی عملیات را بر دوش دارند و اینکه از ماه ها قبل در حال فراهم کردن مقدمات این عملیات هستند و نفوذ گسترده ای در گروه های مسلح فعال در شهر ادلب کرده اند. دلیل این مدعا ترورهای متعددی بود که سرکردگان گروه های مسلح این منطقه را نشانه گرفته بود. چند روز قبل از آغاز عملیات «ابو محمد العدنانی»، سخنگوی داعش نواری صوتی منتشر کرد و مثل همیشه پس از تهدید آمریکا و غرب، از قصد داعش در حمله به ادلب سخن گفت. نکته ای که در این پیام صوتی جلب توجه می کرد، این جمله بود: «آزاد شدگان را آزاد و شرع الهی را بر آنها اجرا خواهیم کرد». بالطبع منظور العدنانی مناطق تحت کنترل ارتش و سوریه نبود، چون هدف شهر ادلب بود و ادلب تحت سیطره گروه «جبهه النصره» بود، نام عملیات «انتقام» بود و منظور گرفتن انتقام «زنان مهاجر داعشی بود که طی رویارویی دو گروه داعش و جبهه النصره در حومه استان حلب، توسط جبهه النصره به اسارت گرفته شده و مورد تعرض و تجاوز قرار گرفته بودند. موعد مقرر فرا رسید، سوار ماشین هایی شدیم که برای انتقال ما به منطقه عملیات تدارک دیده شده بودند. هنوز ماشین ها راه نیفتاده بودند که دستور توقف فوری عملیات و موکول کردن آن به زمانی دیگر، صادر شد. پیش تر از قصد ارتش و نیروهای مسلح سوریه برای شکست محاصره فرودگاه کویرس که در آن زمان در محاصره داعش بود، خبردار شده بودیم. بر اساس دستور و ماموریت جدید ما را سوار بر زره پوش ها کرده، در بیابان بی آب و علفی که هیچ جنبنده ای در آن مشاهده نمی شد، پیاده کردند. قبل از ما یک کتیبه دیگر هم به خط مقدم نبردها اعزام شده بود. امیر کتیبه انگشت سبابه اش را به سمتی نشانه گرفت و گفت که آنجا ارتش سوریه، نیروهایش را مستقر کرده، پیشروی باید به آن سمت صورت گیرد. منطقه آنقدر تاریک بود که یک متر آن طرف تر را نمی شد، دید، چه رسد، به کیلومترها دورتر. ابهام گویی امیر کتیبه مرا به خشم آورد، به همین دلیل تاکتیک عملیاتی وی را زیر سوال بردم: «چگونه می توانیم، پیشروی را شروع کنیم، در حالی که هیچ اطلاعی از وضعیت جغرافیایی منطقه نداریم و تاکنون کمترین رصدی از تحرکات دشمن انجام نداده ایم»؟ امیر کتیبه تنها به گفتن اینکه یکی از افراد بومی منطقه طی عملیات پیشروی همراه شما خواهد بود و شما را راهنمایی خواهد نمود، اکتفا کرد. اطراف فرودگاه را اراضی کاملا مسطح و هموار فرا گرفته بود. کوچک ترین مانع طبیعی، در این زمین ها دیده نمی شد، به جز بوته های خاری که اینجا و آنجا در بیابان پراکنده شده بودند. دستور آغاز پیشروی داده شد و ما حرکت به سمتی که امیر کتیبه نشان داده و گفته بود، نقاط استقرار و مواضع ارتش سوریه می باشد، را آغاز کردیم. به نظر می رسید، زمان رویارویی با نیروهای سوری نزدیک و نزدیک تر می شد. یک بار دیگر احساس کردم، با مرگ فاصله ای ندارم. بوی باروت و مواد منفجره فضا را پر کرده بود. تا سر بلند می کردیم، رگبار گلوله بر سر ما باریدن می گرفت. فقط خدا می داند، چند ساعت سرم را به زمین چسبانده بودم. همه در این وضعیت بودیم. فکر می کنم، در کمین ارتش سوریه افتاده بودیم. برای نجات خودمان به هر چیزی متوسل می شدیم. وضعیت را برای امیر کتیبه تشریح کردیم و به تاکتیک های بی تاکتیکش و بی برنامگی و نبود نقشه نظامی برای این نبرد اعتراض کردیم. امیر کتیبه شب بعد برای دومین بار دستور پیشروی و یورش به خط مقدم ارتش سوریه را صادر کرد. پس از توافق و اجماع نظر افراد، این بار نیز ناچار شدیم، به پشت جبهه عقب نشینی کنیم. اما خبری از مواضع و محل استقرار کتیبه نبود. به دستور فرمانده کتیبه، مواضع به نقاطی عقب تر و دورتر انتقال یافته بود. به رقه بازگشتم و چند روزی را استراحت کردم. یک هفته بعد از شکست داعش در عملیات فرودگاه نظامی کویرس به مقر کتیبه ام مراجعه کردم تا حقوق خود را که ۵۰ دلار بود، دریافت کنم. به من اطلاع دادند، چون از دستور مافوق جهت بازگشت به خط مقدم امتناع کرده بودم، مستمری ماهیانه ام قطع شده است. تلاش بسیاری کردم تا آنها را از واقعیت امر مطلع کنم، اما بی فایده بود. غافل از آنکه دستگاه امنیتی داعش خواب دیگری برایم دیده بود. چون فردای آن روز ابلاغیه ای دستم رسید که از من می خواست، خود را به نزدیک ترین مرکز پلیس دینی داعش موسوم به «حسبه» معرفی کنم. اما برای بررسی بیشتر پرونده و صدور حکم نهایی آن را به قاضی شرع داعش در رقه ارجاع دادند. از خوش شانسی وی کسی نبود، جز داماد «ام مهاجر»، همان زنی که در استانبول با وی آشنا شدم و ترتیب انتقال مرا به سوریه داده بود. به او گفتم، از امیر کتیبهام بخواهد، یک مدرک ارائه دهد که ثابت کند، در میدان و نبردها حضور داشته است. علاوه بر اینکه از قاضی شرع خواستم، کتیبه ام را تغییر دهد. ادامه دارد…
|
ماجرای تجاوز تروریستهای النصره به زنان داعشی
به گزارش جهان نیوز، «در رقه بودم»، داستان «ابو زکریای داعشی» است که دل در گرو «داعش» می بندد و راهی سرزمین «شام» سفر می شود. اما یک سال بعد در می یابد، بهشتی که دنبالش بوده، جهنم واقعی است.خود را دامادی معرفی می کند که برای آوردن عروس اش راهی روستایی در نزدیکی مرزهای سوریه و ترکیه می شود تا با عبور از مرز به تونس باز گردد.
به طور اتفاقی در تونس با «هادی یحمد»، نویسنده تونسی آشنا می شود و شروع به تعریف یک سال زندگی در امارت اسلامی داعش می کند. «یحمد» خاطرات ابو زکریا را پس از تنظیم، به صورت کتابی چاپ و منتشر می کند. سر مرز از هویت واقعی اش جدا شده، هویت جدیدی می گیرد و پس از گذراندن مقدمات امنیتی و اطلاعاتی پای به رقه می گذارد. اولین نبردش تدمر بود، اما قبل از نبرد از بساط خوشگذرانی فیض برده بود که داعش در مناطق سیاحتی «طبقه» برای آنها تدارک دیده بود. از نبردهای شمال استان حلب و سقوط تدمر و زندگی در رقه و روابط حاکم بین عناصر داعش و تحولات بزرگ در شخصیت دوستانش که آنها را به حیوان های وحشی تبدیل کرده بود، می گوید. و حالا ادامه داستان: خیلی زود، آوازه بی رحمی و شقاوتش همه جا پیچید. هیچ کس مثل او نمی توانست از اسرا بازجویی کند و اعتراف بگیرد. شکنجه هایش حین بازجویی لرزه به تن همه می انداخت. به راحتی مردم عوام را تکفیر می کرد و تکفیر را بهانه غارت و چپاول اموال مردم کرده بود. همه را از دم تیغ می گذراند و ذره ای تردید به خود راه نمی داد. نیروهای امنیتی را وادار کرد، برای بستن پرونده اش خیلی زود وارد عمل شوند. همان نیرویی که خود پایه گذار اصلی آن بود و همان نیروهایی که از دید وی مرتد و کافر بودند، او را بازداشت کرده و گردن زدند. خیلی زود دریافتی در دل جریان تکفیر قرار گرفته ای. جریانی که از مسلمان بودن تنها نامش را با خود یدک می کشد. خود را در برابر سوال بسیار مهمی یافتی: «تو اینجا چه می کنی»؟ «پس این همه جوان تونسی را جان خود را در راه داعش از دست دادند»؟ در ادامه به خطابه های «ترکی بنعلی»، مقرب البغدادی گوش سپردی و کتاب هایش را خواندی. دریافتی بین این دو گروه در داعش گروه سومی نیز وجود دارد. گروهی که افراد ساده لوحی چون تو در آن جای می گرفتند. کسانی که دروغ بزرگ «جهاد در راه خدا»ی داعش را باور و ترک دیار کرده بودند. خیلی زود به دور باطل تکفیر در امارت اسلامی البغدادی پی بردی. باز به خانه اول برگشته بودی. به آن روزها که در تونس اسلام واقعی را جست و جو می کردی افتادی. اولین موضوعی که به ذهنت خطور کرد، عدم حضور در نبردها بود. اگرچه عاشق به دست گرفتن سلاح و مبارزه بودی. دریافتی آن نبردها بیش از همه تو را، روحت را، وجودت را، اعتقادات را و باورهایت را نابود کرده اند. پیش از آنکه موضوع را با دوستانت در میان بگذاری، دانستی آنها نیز همچون تو خط مشی داعش را ناصواب می دانند. مجازات کوچک ترین انتقاد از امارت مرگ بود. مخالفان و منتقدان شبانه ربوده و در داخل فرودگاه نظامی «کشیش» سر بریده می شدند. بی شک تنها شاهد این بخش از تاریخ ناگفته و نانوشته جنایات داعش این فرودگاه بود. تاریخی که تا ابد ممکن است، کسی از آن مطلع و آگاه نشود و نداند که داعش به دست خود فرزندانش را سر می برید. تونسی ها در راس عناصر داعش بودند که صلیب های کلیسای «البشاره» شهر رقه را به زیر کشیده و نابود کردند. همچنین در راس عناصر داعش بودند که مقبره های مسیحیان در شهر موصل را تخریب و نابود کردند و باز در راس عناصر داعش بودند که خواستار اجرای شرع و حد الهی در شهر الدانا بودند که اوایل بحران سوریه، به مهمترین کانون تجمع و حضور مهاجرین تونسی در کشور سوریه تبدیل شده بود. این موضوع خیلی زود موضع گیری داعش مقابل مهاجرین تونسی از جمله سرکردگان امنیتی و امرای شرع تونسی گروه را به دنبال داشت. بیم رسیدن این تونسی به رده های ارشد داعش موجب شد، بسیاری از آنها به دست خودِ داعش تصفیه شوند. «سنگ دلی و بی رحمی» توصیفی بود که داعش از تونسی ها داشت و به همین دلیل علی رغم اینکه تعداد زیادی را در این گروه تشکیل می دادند، اما هیچ گاه سمت های ارشد و مناصب مهم به آنها داده نمی شود. مثل همیشه از ماهیت نبرد و محل آن بی اطلاع بودیم. ما در بیابان های حومه استان «حماه» مستقر شدیم. از تدارکات اتخاذ شده که اغلب آنها را سلاح های سنگین تشکیل می داد، می شد به اهمیت و گستردگی این عملیات پی برد. نبرد بزرگ و بسیارسختی پیش رو داشتیم، چون برای رسیدن به ادلب باید از مناطقی عبور می کردیم که تحت کنترل ارتش سوریه و حاکمیت نظام این کشور بود، به ویژه محوری که پیشروی در آن برای کتیبه سیف الدوله مشخص شده بود. فرمانده کتیبه حین توضیحات، افشا کرد که عناصرامنیتی و اطلاعاتی بار اصلی عملیات را بر دوش دارند و اینکه از ماه ها قبل در حال فراهم کردن مقدمات این عملیات هستند و نفوذ گسترده ای در گروه های مسلح فعال در شهر ادلب کرده اند. دلیل این مدعا ترورهای متعددی بود که سرکردگان گروه های مسلح این منطقه را نشانه گرفته بود. چند روز قبل از آغاز عملیات «ابو محمد العدنانی»، سخنگوی داعش نواری صوتی منتشر کرد و مثل همیشه پس از تهدید آمریکا و غرب، از قصد داعش در حمله به ادلب سخن گفت. نکته ای که در این پیام صوتی جلب توجه می کرد، این جمله بود: «آزاد شدگان را آزاد و شرع الهی را بر آنها اجرا خواهیم کرد». بالطبع منظور العدنانی مناطق تحت کنترل ارتش و سوریه نبود، چون هدف شهر ادلب بود و ادلب تحت سیطره گروه «جبهه النصره» بود، نام عملیات «انتقام» بود و منظور گرفتن انتقام «زنان مهاجر داعشی بود که طی رویارویی دو گروه داعش و جبهه النصره در حومه استان حلب، توسط جبهه النصره به اسارت گرفته شده و مورد تعرض و تجاوز قرار گرفته بودند. موعد مقرر فرا رسید، سوار ماشین هایی شدیم که برای انتقال ما به منطقه عملیات تدارک دیده شده بودند. هنوز ماشین ها راه نیفتاده بودند که دستور توقف فوری عملیات و موکول کردن آن به زمانی دیگر، صادر شد. پیش تر از قصد ارتش و نیروهای مسلح سوریه برای شکست محاصره فرودگاه کویرس که در آن زمان در محاصره داعش بود، خبردار شده بودیم. بر اساس دستور و ماموریت جدید ما را سوار بر زره پوش ها کرده، در بیابان بی آب و علفی که هیچ جنبنده ای در آن مشاهده نمی شد، پیاده کردند. قبل از ما یک کتیبه دیگر هم به خط مقدم نبردها اعزام شده بود. امیر کتیبه انگشت سبابه اش را به سمتی نشانه گرفت و گفت که آنجا ارتش سوریه، نیروهایش را مستقر کرده، پیشروی باید به آن سمت صورت گیرد. منطقه آنقدر تاریک بود که یک متر آن طرف تر را نمی شد، دید، چه رسد، به کیلومترها دورتر. ابهام گویی امیر کتیبه مرا به خشم آورد، به همین دلیل تاکتیک عملیاتی وی را زیر سوال بردم: «چگونه می توانیم، پیشروی را شروع کنیم، در حالی که هیچ اطلاعی از وضعیت جغرافیایی منطقه نداریم و تاکنون کمترین رصدی از تحرکات دشمن انجام نداده ایم»؟ امیر کتیبه تنها به گفتن اینکه یکی از افراد بومی منطقه طی عملیات پیشروی همراه شما خواهد بود و شما را راهنمایی خواهد نمود، اکتفا کرد. اطراف فرودگاه را اراضی کاملا مسطح و هموار فرا گرفته بود. کوچک ترین مانع طبیعی، در این زمین ها دیده نمی شد، به جز بوته های خاری که اینجا و آنجا در بیابان پراکنده شده بودند. دستور آغاز پیشروی داده شد و ما حرکت به سمتی که امیر کتیبه نشان داده و گفته بود، نقاط استقرار و مواضع ارتش سوریه می باشد، را آغاز کردیم. به نظر می رسید، زمان رویارویی با نیروهای سوری نزدیک و نزدیک تر می شد. یک بار دیگر احساس کردم، با مرگ فاصله ای ندارم. بوی باروت و مواد منفجره فضا را پر کرده بود. تا سر بلند می کردیم، رگبار گلوله بر سر ما باریدن می گرفت. فقط خدا می داند، چند ساعت سرم را به زمین چسبانده بودم. همه در این وضعیت بودیم. فکر می کنم، در کمین ارتش سوریه افتاده بودیم. برای نجات خودمان به هر چیزی متوسل می شدیم. وضعیت را برای امیر کتیبه تشریح کردیم و به تاکتیک های بی تاکتیکش و بی برنامگی و نبود نقشه نظامی برای این نبرد اعتراض کردیم. امیر کتیبه شب بعد برای دومین بار دستور پیشروی و یورش به خط مقدم ارتش سوریه را صادر کرد. پس از توافق و اجماع نظر افراد، این بار نیز ناچار شدیم، به پشت جبهه عقب نشینی کنیم. اما خبری از مواضع و محل استقرار کتیبه نبود. به دستور فرمانده کتیبه، مواضع به نقاطی عقب تر و دورتر انتقال یافته بود. به رقه بازگشتم و چند روزی را استراحت کردم. یک هفته بعد از شکست داعش در عملیات فرودگاه نظامی کویرس به مقر کتیبه ام مراجعه کردم تا حقوق خود را که ۵۰ دلار بود، دریافت کنم. به من اطلاع دادند، چون از دستور مافوق جهت بازگشت به خط مقدم امتناع کرده بودم، مستمری ماهیانه ام قطع شده است. تلاش بسیاری کردم تا آنها را از واقعیت امر مطلع کنم، اما بی فایده بود. غافل از آنکه دستگاه امنیتی داعش خواب دیگری برایم دیده بود. چون فردای آن روز ابلاغیه ای دستم رسید که از من می خواست، خود را به نزدیک ترین مرکز پلیس دینی داعش موسوم به «حسبه» معرفی کنم. اما برای بررسی بیشتر پرونده و صدور حکم نهایی آن را به قاضی شرع داعش در رقه ارجاع دادند. از خوش شانسی وی کسی نبود، جز داماد «ام مهاجر»، همان زنی که در استانبول با وی آشنا شدم و ترتیب انتقال مرا به سوریه داده بود. به او گفتم، از امیر کتیبهام بخواهد، یک مدرک ارائه دهد که ثابت کند، در میدان و نبردها حضور داشته است. علاوه بر اینکه از قاضی شرع خواستم، کتیبه ام را تغییر دهد. ادامه دارد…
|
ماجرای تجاوز تروریستهای النصره به زنان داعشی